حرفت را بزن
امروز در یک حرکت ناگهانی تمام اتاقم را ریختم پایین!اینکه می گویم تمام یعنی از کتاب و دکوری و خرت و پرت بگیر تا همه ی لباس ها،یکهو ساعت یازده بود که دیدم کل اتاق روی زمین و تخت است و حتی نمی شود به راحتی راه رفت!الان هم که دوازده شب است هنوز اثراتی از آن حرکت غافلگیرانه باقی است،ولی تقریبا مرتب شده است!
تمام امروز که اتاق را مرتب می کردم هی اشیای مختلفی را می دیدم که من را یاد کس یا کسان خاصی می انداخت و گاهاً یادگاری ای از کسی بود،با بعضی هایشان لبخند می زدم و به بقیه شان حسی نداشتم!ولی وقتی کمدم خالی بود حس می کردم هیچ چیز را دلم نمی خواهد در این کمد بگذارم،نهایتا اون موزیک باکس و یک خودکار و یک دفتر و چند تیله شد یک طبقه و طبقه ی دیگرش یک گلدان و یک جا سرمه ای سنتی و عکسی از آیدا و شاملو با یک سی دی کیمیاگر!اصلا دلم شلوغی را نمی خواهد،همه ی خرت و پرت هایم را ریختم در جعبه های تبعید شونده به زیر تخت و یک طبقه کمد هم آن هایی را گذاشتم که دلم نمیاید تبعیدشان کنم،مثل آن مگنت ها که نل داده یا گیره هایی که نیوشا داده است.
این عادت کارها را عقب انداختن انقدر در من نهادینه شده است که به حرف ها را عقب انداختن هم رسیده،شاید فکر کنید مسخره است ولی شده من در تقویمم به عنوان "تو دو" یادداشت کنم که:"با فلانی حرف بزن"،یا شده یک بلاگی را بخوانم دلم بخواهد کامنت بگذارم بگویم نه بگذار یک وقت دیگری که بهتر بنویسی،و این را تعمیم بدهید به همه ی چیزهای دیگر!تجربه ام می گوید حرف ها را عقب انداختن معمولا نتیجه ی بدی به بار می آورد،یا حداقل دیگر حرف هایت نتیجه ی خوبی که می توانستند داشته باشند را ندارند!
یکی از تصمیم های مهمم برای سال جدید همین خواهد بود:"حرفت را بزن."
پ.ن:1.درست یادم است پارسال موقع عید همش دنبال یک کاری می گشتم که در این یک سال کرده باشم و بگویم من در این سال این کار را کردم!آن موقع تصمیم گرفتم در 91 حتما یک کاری باشد که بگویم نتیجه ی 91 ام این است،خواستم بگویم که هست و خوشحالم:)
2.اینکه امشب آخرین شب 91 است وسوسه ی بزرگی برای نخوابیدنش است و از طرفی هم فردا عید است و الان سر دو راهی خوابیدن یا نخوابیدن ام!
3.توروخدا بگذارید بگویم که 91 تمام شد و ما یک و فقط یک دیت هم نرفتیم:|،وای بر ما:|