من وقتی بحث می کنم ناخودآگاه حالت حق به جانب می گیرم، نه چون حتماً حق به جانبم؛ بلکه چون به نظر خودم حرفم درست است و دوست دارم طرفم در بحث هم حق به جانب باشد و دلایلمان را بگوییم و یا یکی آن یکی را قانع کند یا بپذیریم نوع درک و مبناهامان در آن موردِ خاص متفاوت است و بحث به نتیجه نمی رسد.

من دوست دارم در مورد رفتارها بحث کنم؛ همانقدر هم دوست ندارم که در مورد آدم ها بحث کنم. اگر اسم فردی را بیاورم حتماً برای اشاره به یک رفتار دقیقاً منحصر به فرد آن شخص و مصداق عینی بودن است، نه برای اینکه دوست دارم بنشینیم و راجع به فرد خاصی حرف بزنیم.

وقتی رو به کسی می گویم به نظرم این رفتار درست نیست و باعث این نتایج نامطلوب می شود دارم نمی گویم که تو آدم بدی هستی و همه ی این نتایج هم تقصیر توست، دارم می گویم نظرم در مورد رفتار مستقل از فرد انجام دهنده اش چیست.

دوست دارم در مورد رفتارها و ریشه هایشان و نتایجشان بحث کنم، دوست ندارم در مورد آدم ها و نوع روابطشان بحث کنم.

دوست دارم حرف بزنیم، به نتیجه برسیم، در صورتی که بشود هم در مورد درستی و غلطی و خوبی و بدی رفتارها با هم قضاوت کنیم.

دوست ندارم کسی را قضاوت کنم و دوست ندارم که قضاوت شوم که مورد قضاوت قرارشان داده ام.

شاید چون گاهی صدایم به دلیل هیجان بالاتر می رود یا چون کلمه ی درست را پیدا نمی کنم و کلمه ها و جمله های اشتباهی را بر زبان می آورم، جور دیگری به نظر می رسم.

هیچ وقت بعد از بحث از دوستیم به کسی کم نمی شود و دوست ندارم از دوستی بقیه کم شود. با این حال گاهی حس می کنم بعد از بحث ازم دلخورند.

این را نوشتم که اگر پیش آمد و با یکی از شماهایی که اینجا را می خوانید بحثی شد این ها را در موردم بدانید و ذلخور نشوید.