فکر می کنی که خوابی. بعد میبینی نه، بیداری مثل اینکه. یهو به خودت میای انگار از خواب پریدی و نمی فهمی چی دور و برت می گذره. من اینجا چیکار میکنم؟ مدام این سوال تو ذهنت تکرار می شه. و این یه وقتی مثل شب که خسته ای و خوابت نمی بره نیست یا یه وقتی که امتحانت رو بد دادی یا ددلاین داری یا کلن وقتی تو یه شرایط سختی گیر کردی. این وقتیه که خیلی معمولی نشستی داری پاورپوینتی که عصر باید پرزنت کنی رو درست میکنی و اتفاقن خوبم از آب در اومده. یهو فکر میکنی که هیچ وقت فکرشم نمیکردی اینجا باشی، همه چی خیلی سریع تر از اینکه مغزت و خودت هضمش کنی پیش اومده و حالا اینجایی و باید یه جوابی واسه "من اینجا چیکار میکنم؟" پیدا کنی.
ناراحتی؟دلتنگی؟خسته ای؟ آره، ولی نه اونقدری که پیش بینی می کردی یا بقیه بهت گفته بودن و انتظارش رو می کشیدی. پس اوضاع خوبه؟ آره.
ولی همه ی اینا وضعیت رو عوض نمی کنه. باید جواب سوالت رو پیدا کنی. باید خودت رو پیدا کنی.