صدا به صدا نمی رسد.
سکوت
یکی از انواع سختِ شکنجه است.به همه دستور داده می شود که با زندانی حرف
نزنند.وقتی بلندش می کنند که ببرندش هرچقدر می پرسد کجا؟کسی جوابی نمی دهد،وقتی می
گوید:"پاپادوپولاکی" کسی جواب نمی دهد،وقتی می گوید قیافه ات آشناست
جایی ندیدمت؟کسی جواب نمی دهد،وقتی فریاد می زند کسی جواب نمی دهد،وقتی فحاشی می
کند همه ساکتند.
"ساعت چنده؟"
"..."
"جواب بده ساعت چنده؟"
".."
"امروز چند شنبه س؟"
"..."
"تو چه ماهی هستیم؟"
"..."
"بگو لعنتی آخه برات چه زحمتی داره؟"
"..."
سکوت
صدای ساختمان سازی ها آدم را کلافه می کند.
این توپ هایی که کنار خیابان می فروشند و هی تق تق تق تق به هم می خورند.با یک
ریتم هی تکرار می شود:تق تق،تق تق
صدای تلویزیون می آید،دارد اخبار می گوید،گوش انقدر به صدا عادت کرده که دیگر
محتوا را نمی فهمد.
صدای کولر،صدای پشه کنار گوش،صدای مگسی که لای پرده گیر کرده،صدای گریه ی بچه ی
همسایه،صدای گربه ها،صدای ویبره ی گوشی،صدای تلفن،صدای ماشینی که با سرعت عبور می
کند،صدای آهنگی که مُدام ریپلی می شود:"وِل ایت ایز آل این یور هندز،اند دِر
ایز نو وان بات یورسلف دت یو کن بلِیم.."
صدای خنده ها،صدای دعوا ها،هرج و مرج،صدا به صدا نمی رسد.
سکوت بدترین شکنجه است،وقتی جایی هستی که صدا به صدا نمی رسد.