"خودتان را به کتاب خواندن در مترو عادت ندهید."

این جمله را همین قدر تیزِری و همین قدر امری بخوانید.این را آدمی دارد به شما می گوید که کتاب که هیچ،اگر یک عکس را در حال حرکت نگاه می کرد تا سه روز حالش بد بود و سرگیجه داشت،بعد یک روز فکر کرد که خیلی هر روز چهار ساعت چهار ساعتش را دارد می ریزد توی سطل آشغال،بعد دید قیافه ی آدم های توی مترو هم تکراری است،خوابش هم که نمی برد،سعی کرد مبارزه کند با این سرگیجه و کتاب داستانش را درآورد و شروع به خواندن کرد،سرگیجه نگرفت،فقط داشت یادش می رفت پیاده شود که به موقع یادش افتاد و پیاده شد.

بعد از آن هر روز کتاب داستانی،نمایشنامه ای،شعری می گذاشت در کیفش که در مترو بخواند،فقط باید حواسش را جمع می کرد که جا نماند از ایستگاه،بعد انقدر این کار مترو را برایش جای خوشایند ای کرد که حتی گوشیش را وقتی در مترو بود جواب نمی داد و آی پاد هم در کیفش دست نخورده می ماند!

حالا همه ی این ها را نگفتم که بگویم به به من چه قدر آدم با فرهنگی هستم که به کتاب خواندن در مترو عادت کرده ام و چه قدر همه چیز خوب و زندگی شیرین است.همه ی این ها را گفتم که بگویم وقتی خودتان را به چنین چیزی عادت می دهید،یک صبح امتحان که جزوه هایتان را می ریزید در کیفتان و کتابِ داستانتان را یادتان می رود بردارید چه بلایی سرتان می آید!اولش فکر می کنید که قبلا که در مترو کتاب نمی خواندید چه کار می کردید؟بعد می بینید خب هیچ کاری نمی کردید!بعد سعی می کنید هیچ کاری نکنید،می بینید نمی توانید هیچ کاری نکنید!آی پاد را در می آورید و پلی می کنید،با این همه سر و صدای بیرون آهنگ گوش کردن دیگر چه صیغه ای است؟خب،پلی لیستِ بعدی..اما با شیش و هشت هم دردی دوا نمی شود و آی پاد می رود در کیف!بعد گوشی را در می آورید سعی می کنید اس ام اس بازی کنید،بعد می فهمید این یک بازی یک نفره نیست و نفر دومی لازم دارد که در کانتکتتان پیدایش نمی کنید!
بعد که همه ی این درهای بسته را زدید می بینید فقط یک ایستگاه رد شده و حالا کوووووو تا برسید!
این می شود که موی صورتی فروشنده حواستان را پرت می کند،بعد شروع می کنید به بررسی تیپ آدم های مترو،بعد به سرتان می زند این ها اگر یک کشور دیگر بودند چه شکلی و چه تیپی بودند؟به جز چند نفر خاص تشخیص اینکه کدامشان دامن کوتاه می پوشید و کدام دامن بلند و کدام تی شرت با شلوار کار آسانی نیست،حس می کنید یک نفر هر روز صبح لباسِ این ها را تنشان کرده و فکر می کنید چه قدر این قدرت انتخاب در ایران پایین است و نه اینکه این ها نرفته باشند مغازه و انتخاب نکرده باشند و نخریده باشند،ولی اینکه چه چیزی را بخرند بدجوری از کنترل خودشان خارج است.بعد فکر می کنید(حتی با فرض عادلانه و سالم بودن همه چیز)،آدم هایی که لباسشان را انتخاب نکرده اند،چطور می خواهند چیزهای مهم تری برای کشورشان را انتخاب کنند؟

این می شود که دیگر تا رسیدن به ایستگاهی که باید پیاده شوید فقط از پنجره بیرون را نگاه می کنید.